آتبین ,  آرتینآتبین , آرتین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

آتبین و آرتین پسرانی از جنس آسمان

دوقلوها

1394/7/6 10:19
نویسنده : مامانی
175 بازدید
اشتراک گذاری

می خواستم بگم خیلی خوشحالم که دارید بزرگ می شید

شاید کسی منو درک نکنه

شاید خیلی ها از این همه خوشحالی من که داریم به تولد دوسالگی نزدیک می شیم تعجب کنند

ولی من متلاشی شدم تا شما رو به اینجا رسوندم

تنهای تنها

یک لحظه کسی نبود که وقتی دارید گریه می کنید کمکم کنه

خیلی سختی کشیدم خیلییییییی

البته از حق نگذریم باباجون خیلی بهم کمک کرد و می کنه

در واقع بزرگترین شانس زندگی من به جز تولد شما وجود بابای مهربونتون هست

خدایا شکرت که همسرم هست

وقتی به دنیا اومدید تمام ارزوی من این بود که کاش به موقع دنیا می یومدید

کاش وزنتون بیشتر از 2.5 بود

کاش یکم بزرگتر بودید

اینقدر متر به دست قد و دور سرتون رو اندازه می گرفتم که یک ساله بودید هر وقت متر می دیدید شروع می کردید به اندازه گیری خودتون

دلم خون شد تا پسرایی که همه می گفتم سرشون اندازه ی یک پرتقال هست رو دوساله کردم!!!!!!!

هر وقت کسی بهم می گفت خیلی کوچولو هستید فقط لبخند می زدم ولی دلم آتیش می گرفت اشک می ریختم

آرزوی من رسیدن شما به دوسالگی بود

به مستقل شدنتون

به قد کشیدنتون

حالا روز به روز دارم به ارزوهام نزدیک می شم چطوری می تونم شوق و ذوق نداشته باشم؟

همین الان هم بعضی ها می گن کوچولو هستید ولی من تمام تلاشم رو کردم

تمام تلاشم رو کردم وقتی که قبل شما من هیچ نوزادی رو بغل نکرده بودم

وقتی هیچ تجربه ای نداشتم

وقتی گریه می کردید نمی تونستم ساکتتون کنم گریه می کردم

وقتی نمی دونستم گرسنه اید وقتی فهمیدم چقدر غصه خوردم

هنوز خودم رو نبخشیدم برای اون چند ساعت گرسنگی که آرتین کشید و من نمی فهمیدم علت گریه هاش رو

 

اگه بخوام بگم ساعت ها می تونم بنویسم

تا حالا ازتون عکس نذاشتم ولی امروز می زارم تا ببینید بچه های من تو ده روزگی چقدر بودن و در 22 ماهگی چقدر شدن

میلی متر به میلی متر این رشد رو زحمت کشیدم براش

 

خدایا شکرت خدایا ممنونم

خدایا ممنونم که کمکم کردی با بی تجربگیم به بچه هام اسیب نزنم

خدایا می دونم خیلی جاها کمکم کردی

خدایا می دونم وقتی تنهای تنها بودم فقط تو کمکم کردی بچه هام بزرگ شن و آسیب نبینن

 

چندجا خوندم به تجربگی مادرا چه به روز بچه ها آورده از تشنج به خاطر گرسنگی و گرما تا افتادن از دستشون تمام چیزایی که هر لحظه می تونست برای من و شما رخ بده گرمای زیاد. گرسنگی. خدایا ممنونم محبت

 

عکس ده روزگی

 

عکس در 22 ماهگی

 

پسندها (3)

نظرات (3)

مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
11 مهر 94 8:54
من خوب می دونم چی می گی. من که همیشه میگم جوجه های دوکیلویی من چنین شدن و چنان شدن . من می دونم وقتی مریض بودی بعد از زایمان هنوز نیاز به استراحت داشتی خدا چه انرژی و توان بهت می داد که با کوچکترین صدای بچه ها از جا بپری و خودت را بهشون برسونی . من می دونم چه بی خوابی ها کشیدی و بی مهری ها دیدی. من می دونم با نادانی اطرافیانت چقدر دلت شکست . کسایی که کمکی نمی تونن بکنن اما مراقب حرفاشون هم نیستن. من میدونم گرم به گرم بچه ها چقدر زحمت داشته. من می دنم وقتی یه چند قلو بزرگ میشه مادرش چقدر کوچیک شده . من می دونم که بچه هاتون چقدر با ارزشن براتون اما دیگران راحت به سزای شیطنتاشون دعواشون می کنم بدون توجه و احترام به شما. من می دونم اشک ذوق یعنی چی. من درکت می کنم. شاد باش که بزرگترین شادی مال شماست که خدا اینقدر بهتون توجه داره که خدا اینقدر کمکتون می کنه . همیشه میگم بازم می گم : خدا را شکر که خدا داریم. ----- ممنون مرضیه جون حرفات و خوندن وبلاگت دل گرمی منه واقعا می دونم درکم می کنی من از روز اولی که بچه های نارس و کوچولوم به دنیا اومدن تنها شدم حتی یک شب کسی پیشم نموند یک ماه فقظ شیر خودم رو دادم بعد شیرخشک هم اضافه شد فقط همسرم یک ماه تمام سرکار نرفت! ولی فکرش رو بکن یک مرد جوان مگر چقدر تجربه نگهداری و کمک نوزاد دوکیلویی رو داره؟ به قول شما آدما کمک که نکردن هیچی با حرفاشون منو آتیش زدن خیلی دل خورم از خیلی ها واقعا آزارم دادن جای یک لحظه کمک خدا رو شکر خدا رو شکر که خدا بود فقط همین
زهره
20 آذر 94 22:27
واقعا باید به مادری چون شما خداقوت گفت من که یدونه رو بزرگ کردم چند وقت پیش در انتظار دو سالگی همین حس هارو داشتم مطمعنا برای شما خیلی قوی تره ان شاالله درستونو با موفقیت تموم کنید. تحصیل در کنار بچه داری کار واقعا بزرگی هست. عکسها کاملا گویا هست. خدا بهتون سلامتی و توان بیشتر بده --- سلام از لطفتون بسیاااار ممنونم خدا دختر کوچلوتون رو براتون حفظ کنه
maman arezoo
26 آذر 94 19:23
ایشالا دامادشون کنی عزیزیم خیلی جیگرن -- ممنون خانومی